آفاق آفاق ، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

زندگی دوباره مامان و بابا

دیدار دوباره مامان و بابا با دختر طلا

سلام دختر طلا مامان - خوبی عشقم . امروز دلم برات یه عالمه تنگ شده بود . اینهوااااااااااا من بشم فدای تو                          اگه خار بره به پای تو                                             من میمیرم برای تو    امروز صبح مامان از 6 صبح بیدار بودم منتظر بودم تا بابا ج...
26 آبان 1392

تولد مامان افسانه

سلام گل مامان خوبی قلبم میدونی چقدر دلتنگتم اینهوااااااااااااااااااااااا از حالو روزم بگم حال روحیم هیچ فرقی نکرده مثل قبلم. همونطور عاشق و حساس . از چند وقت پیش بگم که فک میکردم بابا جون تولد منو فراموش کرده. انقدر ناراحت بودم که خدا میدونه چقدر تو دلم بیوفا خوندمشوووو چقدر از دستش دلخور بودم هروقت تلفن زنگ میزد میگفتم بابا جونته که میخواد تولدمو بهم تبریک بگه ولی همه چیز برعکس شده بود . ...
24 آبان 1392

بوی غم میآید از این کوچه ها

علی اصغر چشاتو باز کن                                   پاشو مادر واسه من ناز کن واسه خندت دل من تنگه                                             چرا لبهات دیگه بی رنگه؟ چرا لبهات دیگه بی رنگه؟ لای لای علی اصغر لای لای گل پرپر لای...
24 آبان 1392

مسافرت شمال و 18 هفتگی نینی

سلام دختر گل مامان   18 هفتگیت مبارک   امروز که اومدم به وبلاگت سر بزنم مامان یه عالمه خستگی داره آخه تازه از شمال اومدیم و خستگی راه هنوز تو تنمه . نمیدونی با بابایی چقدر مسافرت خوش میگذره ایشالله وقتی دنیا اومدی 3 تایی میریم مسافرت . البته الانم که تو دل مامانی یکسره حواسمون بهت بود .مامان که توی راه همش یا با تو یا با بابا حسین درمورد تو حرف زدم. بابا حسین خیلی راضی به نظر میرسید انگار از اینکه توهم باما تو این مسافرتی خوشحال بود. باباجون خیلی آروم رانندگی میکرد تا  تو اذیت نشی همش هواسش به تو بود و البته مراقب مامانی هم بود همش حالمو میپرسیدو .........از حال خودم بگم توراه همش به بابایی میگف...
18 آبان 1392

تکون خوردن افاق

سلام دختر گلم خداروشکر که خوبی امروز مامانو 5 صبح از خواب بیدار کردی خونه مامان بزرگت لالا بودم که با لگد تو از خواب بیدار شدم دیگه نتونستم بخوابم تو هم همش برای مامان دلبری میکردی همچنان خودتو کش و قوس میدادی که وقتی به شکمم نگاه کردم دیدم شکمم اندازه پات زده بیرون مثل کوه شده بود انقدر ذوق کردم برات که خدا میدونه خدا تو رو برای منو بابا حفظ کنه وقتی کار امروزتو برا بابا حسین تعریف کردم همچنان به دل مامان نگاه میکرد منتظر بود تا تکون بخوری و ببینه . اما تو خیلی زبل تر از اونی. اصلا تکون نخوردی .گفتم ببین دخترم لالا کرده وقتی من بخوام بخوابم حتما بیدار میشه . همونم شد الان که شبه و وقت ا...
18 آبان 1392

24 هفتگی آفاق

سلام دخترطلای مامان . خوبی تو دل مامان . جات خوبه .بهت خوش میگذره . امروز اومدم تا بهت تبریک بگم   24 هفتگیت مبارک   عزیز دام ماشالله داری بزرگ میشی . الان که تو دل مامانی تکونات روز به روز داره بیشتر میشه و مامانو روز به روز بیشتر عاشق خودت میکنی.                                                            فقط 16 هفته  ب...
12 آبان 1392

حال و روز مامان

سلام دختر طلای مامان امشب مامانت کمی دلتنگه همش دلم میخواد گریه کنم . نمیدونم این چه حالیه که من دارم . نمیدونم میتونی درکم کنی من نمیخوام تو رو ناراحت کنم اما انگار نمیتونم. همش دلتنگ میشم گاهی دلتگ خاله یاسی - گاهی دلتنگ مامان بزرگت - ...... همشه  هم دلتنگ باباتم . تا تو خونه اس یکسره پیششم و نگاش میکنم . اما وقتی میره سرکار دلتنگی و غم و غصه کل وجودمو میگیرههههههههههه دلتنگش میشم همون لحظه  .به سر کوچه نرسیده میخوام بهش زنگ بزنم و صداشو بشنوم . اما صبر میکنم کمی بگذرهههه . وقتی سرکارش میرسه سریع زنگ میزنم و خبر دار میشم.گاهی وقتا سرش خیلی شلوغه نمیتونه زیاد باهام حرف بزنه و گاهی وقتا هم من میترسم زیادی م...
12 آبان 1392

دوست دارم دخترم

سلام دختر گل مامان .سلام قند عسلم . مامان جون دلم برادیدنت تنگ شده همش میرم عکس سونوتو نگاه میکنم و آرزو میکنم بازم زودتر بیام دیدنت و تو هم یه عالمه بزرگ شده باشی. دیشب عکستو به بابابزرگت نشون دادم .خوشگلیاتو دید .کلی ذوق کرد و خندید و گفتم باباخوشگله گفت معلومه که خوشگله . خیلی خوشحالم . من میدونم وقتی تو هم دنیا بیای عاشق بابا بزرگت میشی چون خیلی مهربون و دوست داشتنیههههه نینی گلم مواظب خودت باش مامان همیشه هواتو داره میبوسمت  1000000000000000000000000000000000000000000000000000 ببین چقدر دوست دارم هیچ وقت از بوسیدنت خسته نمیشم   ...
8 آبان 1392